سید محمد یاسین عشق مامان وبابا(◠‿◠)سید محمد یاسین عشق مامان وبابا(◠‿◠)، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
خونه خاطراتمون خونه خاطراتمون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
سارینا سادات جونسارینا سادات جون، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

(◠‿◠) سید محمد یاسین هدیه زیبای خداوند

نه ماهگی نازنین پسرم

سلام به دوستای گلم و خاله های مهربون یاسینم روی ماه وروجکای کوچولوتون رو می بوسم گل پسر مامان 9 ماهه شده خداروشکر  حسابی وروجک شده و شیطون ماشاا... از کارها و پیشرفت های آقا کوچولوم بگم که تو این ماه علاقه خاصی داری که راه بری یه قول معروف تاتی کنی و خیلی خوب این کارو انجام میدی وقتی آب می بینی یا تشنه باشی خیلی واضح می گی آب البته بعضی اوقات هم تلفظت طولانی می شه و میگی آباب خیلی خوشگل بابا می گی وقتی می می میخوای می گی ماما مه مه با کشوی کابینت بازی میکنی درب کابینت رو هم باز می کنی کلی با این کار سرگرم هستی دستت رو به جایی بگیری تا دو قدم حرکت می کنی اگه بخوای باهامون حرف بزنی یا بغلت کنی...
8 دی 1393

گل پسروروجکم

 سلام به ناز گل مامان و خاله های خوب و مهربون گل پسرم الهی فدات شم عزیزم یاسین جونم تو این ماه چندروزی رفتیم  اراک شما خیلی پسر خوب وآرومی هستی اما نمی دونم چرا تو این چند روز سفر اذیت شدی و گریه می کردی از بغل من و بابا تکون نمی خوردی الآن تو خونه خودت به تنهایی بازی می کنی ولی اراک اصلاً زمین نمی موندی الهی فدات شم عزیزم از اراک که اومدیم همه رو می شناختی و خوشحال بودی این روزها عاشق تاب بازی هستی و خیلی دوست داری الهی قربون برم من خوش خنده    دیگه خیلی خوب روروئک سواری می کنی و به همه جای خونه می ری مجبور شدیم کلی از وسایل خطرناک رو جمع کنیم    اینجاهم با...
26 آذر 1393

هشت ماهگی و کارهای نازنین پسرم

سلام گل پسرم نازم خداروشکر می کنم هر لحظه و هر ثانیه به خاطر وجود تو عزیز دلم می خوام از این هشت ماه برات بنویسم از پیشرفت هات در ماه هشتم هشت ماهه که در کنار مایی هشت ماهه برامون دلبری می کنی هشت ماهه من مادر شدم مادر یه گل پسر خداروشکر به خاطر این زیبایی ها و خوبی ها ورودت را به 9 ماهگی تبریک می گم گل پسرم گل پسرم هنوز چهاردست و پا نرفتی البته خیلی تلاش می کنی ولی فقط دور خودت می چرخی یه کوچولو رو به جلو حرکت می کنی مدت زمان بیشتری بازی می کن ی عروسک های صدادارت رو خیلی دوست داری و با دستای کوچولوت می زنی روی عروسک ها که صداشون دراد روروئکت خیلی دوست داری مخصوصا دکمه هاش که برات آهنگ پخش کنند تبلیغ لوسی رو خیل...
7 آذر 1393

اولین مروارید

سلام سلام صدتا سلام من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بی صدا شدم جز کباب خورا اولین مروارید یاسین جونم در 7 ماه و 27 روزگی در اومد  مروارید دوم هم به فاصله چند روز دراومد یاسین جونم مبارک باشه عزیزم دیگه باید از مرواریدات خوب مراقبت کنیم جیگر مامان روز جمعه 23 آبان ماه برات آش دندون درست کردیم البته مامان بابایی زحمت کشید  مرسی مادر جون خاله مهسا دوست داشت که برات یه جشن حسابی بگیریم اما نشد گل پسرم ولی خاله خودش دست به کار شد برات یه کیک دندونی خوشگل سفارش داد و و ماهم بردیمت آتلیه و عکسای دندونی و هشت ماهگیت رو انداختی عزیزم مرسی خاله جون  کلی ه...
4 آذر 1393

عاشورا

 سلام گل پسر نازم سلام دوستای گل و نازمون خوبید وروجکای نازتون خوبند؟ از روز عاشور اولین محرم گل پسرم بگم روز عاشورا مامان جون نذر داشتند ماهم از شب قبل خونه مامان جون موندیم که فردا کمکشون کنیم اما شماوروجک شب قبلش خیلی خوب نخوابیدی و این باعث شد ما صبح دیر بیدار شیم ولی بازم خیلی کمک کردیم کلی برای تزیین ظرفها کمک کردیم و با خاله و بابا و شما وروجک خودم نذری را تقسیم کردیم انشاا... که قبول باشه      یاسین و مامان وبابا سر دیگ نذری      اینجاهم آماده شدیم بریم دنبال پسر عموت من و یاسینم     محمد حسین جون پسر عموی ناز یاسین و یاسین وروجک ...
23 آبان 1393

روز هفتم وهشتم اولین محرم یاسینم

سلام قربون گل پسر وروجکم بشم عزیزم روز هشتم محرم مامان جون ( مامان من) روضه داشت و روز قبلش من و شما رفتیم به مامان جون کمک کنیم مامان جون روضه امام حسن داره عزیزم و نذری هم نون پنیر سبزی و خیار وحلوا می ده و امسال هم من برای شما شیر نذر کرده بودم که تو روضه مامان جون شیر رو بدم خاله جون و زندایی هم نان شیرینی نذر داشتند که باشیر شما بدیم انشاا... که قبول باشه عزیز دل من داره به مامان جون کمک می کنه و سبزی پاک می کنه الهی فدای اون دستای کوچولوت بشم من   مامان باید اینجوری سبزی ها را پاک کنیم ؟؟؟       مامان چرا اینجوری سبزی ها رو پاک میکنی بیا از من یاد بگیر  ...
19 آبان 1393

اولین محرم نازنین پسرم

گل پسرنازم الهی فداتشم عزیزم تو این ماه کلی صداهای جدید ازت می شنویم کلی برامون به زبون خودت حرف می زنی و این روزها با شنیدین کلمه ماما از زبون تو من سراسر شادی شدم و خدارو هزاران مرتبه شکر کردم به خاطر وجود پسرم چندروزی بود که خیلی خوب غذا می خوردی ولی از خوردن شیر خبری نبود خیلی ناراحت بودم که اگه دیگه نخوای از شیره وجودم تغذیه کنی ما باید چی کارکنیم دیگه جونم برات بگه که تو وروجک کلی طعم غذا بهت مزه داده بود و دیگه شیر نمخوردی بغلت که می کردم بهت شیر بدم فقط جیغ میزدی حالا این رویداد می خواست هر ساعت از شبانه روز باشه تو فقط جیغ میزدی و شیر نمی خوردی تا اینکه با دکترت تماس گرفتم و آقای دکتر گفتند که یاسین جون یه غذای طعم داری خورده ...
17 آبان 1393