سید محمد یاسین عشق مامان وبابا(◠‿◠)سید محمد یاسین عشق مامان وبابا(◠‿◠)، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
خونه خاطراتمون خونه خاطراتمون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
سارینا سادات جونسارینا سادات جون، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

(◠‿◠) سید محمد یاسین هدیه زیبای خداوند

گل پسروروجکم

1393/9/26 19:24
551 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به ناز گل مامان و خاله های خوب و مهربون گل پسرم

الهی فدات شم عزیزم

یاسین جونم تو این ماه چندروزی رفتیم  اراک شما خیلی پسر خوب وآرومی هستی اما نمی دونم چرا تو این چند روز سفر اذیت شدی و گریه می کردی از بغل من و بابا تکون نمی خوردی الآن تو خونه خودت به تنهایی بازی می کنی ولی اراک اصلاً زمین نمی موندی الهی فدات شم عزیزم

از اراک که اومدیم همه رو می شناختی و خوشحال بودی

این روزها عاشق تاب بازی هستی و خیلی دوست داری

الهی قربون برم من خوش خنده

امیدم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

امیدم

 

 دیگه خیلی خوب روروئک سواری می کنی و به همه جای خونه می ری مجبور شدیم کلی از وسایل خطرناک رو جمع کنیم زیبا

امیدم

 

اینجاهم با دقت داری فرمون ماشینت رو می چرخونی خندونک

امیدم

 

صندلی مادر جون برات شده سرسره تا می نشینی روش سریع سر می خوری میای پایینبغل

امیدم

هورا سرسره قه قهه

امیدم

یا با خرسی دعوا می کنی عصبانی

امیدم

 

الهی فدات بشم من این لباس رو خاله مهسا برات خریده عزیزممحبت

امیدم

 

عزیزم این عکس خوشگل رو خاله جون ازت گرفته این عکس رو خیلی دوست دارم محبت

امیدم

 

روروئک سواری و توپ بازیبوس

امیدم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 

امیدم

 

بازی با حلقه خاله جون عینک

امیدم

 

با دقت به رنگهای حلقه توجه می کنیجشن

امیدم

 

الهی فدات بشم من عزیزم

این عکس هم خاله جون ازت گرفتهبوس

امیدم

از چند وقت پیش می خواستم دیگه تو اتاق خودت بخوابونمت و انگار شستت خبردار می شد تا میزاستمت تو تختت بیدار می شدی و نمی خوابیدی بهونه می گرفتی این روال چند شب ادامه داشت که دیگه منصرف شدم گفتم شاید زود باشه برا این تصمیم بازم اومدیم تو اتاق خودمون می ترسیدم اذیت شی عزیزم پس فعلا اجباری برای جدا شدن اتاقت ندارم دوست ندارم که گل پسرم اذیت بشه  محبت

چندروز پیش تصمیم گرفتیم تختت رو بیاریم تو اتاق خودمون با خاله مهسا دست به کار شدیم و تخت رو آوردیم تو اتاق خودمون  تو هم تو اون شلوغی و بهم ریختگی اتاق نشستی و داری بازی می کنی اصلا متوجه ماهم نیستیزیبا

امیدم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

امیدم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

امیدم

 

بعدش خسته شدی و یه بازی دیگه خواستی قربونت برم سوار کامیونت شدی و داری بازی می کنی قربون اون دستات برم عینک

امیدم

اینم چیدمان اتاقت بعداز جابه جایی تخت کتابخونه و جا عروسکیت رو فقط جابه جا کردیم آرام

امیدم

 

یه روز دیگه و تاب بازیمحبت

امیدم

 

قربون خندهات برم من محبت

امیدم

 

اینجاهم از خواب بیدار شدی و اومدی تو آشپزخونه داری بازی می کنیمحبت

امیدم

بعداز آشپزخونه اومدی با کامیونت بازی کردی تایرهای کامیون رو با دستات می چرخونیقه قهه

امیدم

 

اینجاهم برا تایرهای در حال چرخش دست می زدیتشویق

امیدم

 

بازم تایرها باید بچرخنخندونک

امیدم

 

در نهایت بازم کامیون سواریخندونک

عادت داری وقتی جایی مینشینی که یکم بلند باشه دستات رو بگیری

ماه پیش هم که رفتیم دکتر وقتی نشستی روی ترازو سریع دستات رو گرفتی به ترازوتشویق

امیدم

 

چندروزپیش دختر خاله زندایی اکرم اومده کرمانشاه و ماهم فریده جون رو بردیم طاق بستان

البته شماهم برای اولین بار بود که می رفتی طاق بستان و پارک کوهستان عزیزم

اینجاهم بغل بابا جون داری میری قله رو فتح کنی

البته قله که نهخندونک داریم میریم پیش اون گرگه

امیدم

 

رسیدیم اون بالاآرام من و آقای گرگمحبت

امیدم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

امیدم

 

همون بالاها چشمک

امیدم

 

اینم یه عکس از منظره زیبا

 

اومدیم پایین خاله جون گفتش از یاسین تواین ماشین عکس بندازیم تو هم عاسق فرمون هستی عزیزممحبت

امیدم

 

خوشحال از داشتن فرمونمحبت

امیدم

اینجاهم دوست نداشتی روی ماشین بنشینی

امیدم

 

بعداز پارک کوهستان اومدیم خونه دایی احسانمحبت

امیدم

 

بازی با قلک راضی

امیدم

 

در حین بازی tvهم نگاه می کنی عزیزم محبت

امیدم

توپ بازیمحبت

امیدم

عزاداری های روز اربعین برات جالب بود کلی تماشاکردی برنامه هارو

امیدم

قربون نگاهت برم من محبت

امیدم

تلاش برای رفتن

امیدم

 

یه خواب نازمحبت

امیدم

 

بازی بعداز خواب تو تختتمحبت

امیدم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

امیدم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

امیدم

 

قربون یکی یه دونه خودم بشم من محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 

 

پسندها (3)

نظرات (4)

مامان بردیا اریایی
28 آذر 93 1:49
ای جونم پسر خوردنی من عاشقتم خاله جون میبوسمت فکر کنم هنوز واسه جدا خوابیدن یکم زود باشه خانمی
سارا مامان یاسین
پاسخ
مرسی خاله پریسا جونم آره دیگه وروجک خودش بهمون اعتراض کرد با نخوابیدنش
نونو
29 آذر 93 11:13
یاسینم فرشته ی کوچولوی من،چقدر همه رنگها بهت میاد عروسکم... طاق بستان..چقدر خاطره داریم ما اونجا چقدر دلم تنگ شد ییهو یاسینم مامانت خیبلی خوبه خیلی..تو همه لحظه های تلخ و شیرینم کنارمه..مامانتو زیاد دوست داشته باش عروسکم
سارا مامان یاسین
پاسخ
مرسی خاله مهربونم نونو جون بیا در خدمتیم تجدید خاطره کنیم فدای مهربونیات دوست گلم
مامان فاطمه السادات
5 دی 93 11:03
سلام عزیزم این چند وقتی که نبودم دلم براتون تنگ شده بود آپم بیا ببین
مامان فاطمه السادات
5 دی 93 11:04
وای وقتی میخندی چقدر شیرین میشی عسل خاله بهت رای میدم گلم
سارا مامان یاسین
پاسخ
مرسی خاله جون